پرسپوليس يك «قلعهنوعي» كم دارد
مواضع روزنامه 90 در ازاي امير قلعهنوعي همان است كه بود. نه امروز بلكه هيچگاه نميتوانيم با خاستگاه اجتماعي اين مربي، با فرهنگ او، با چسبيدههايي كه سالهاست - مثل زالو - به امير چسبيدهاند و از خون اعتبار او ميمكند، كنار بياييم.
بزرگترين ايراد قلعهنوعي هم شايد همين باشد. اين كه خودش «بزرگ» شده، اطرافيانش نه. او قد كشيده در حالي كه در اطرافش تا دلتان بخواهد آدمهاي كوتوله حضور دارند؛ آدمهايي كه دلال منشوري شايد كوچكترينشان باشد.
همين امير اما تبديل به نماد يك مكتب شده است. مكتبي كه مخالفانش ميكوشند آن را با واژگاني نظير «لمپنيسم» تفسير كنند. منتقدان اين مربي بيشتر از آن كه پيگير كارش باشند، شنونده مصاحبههايش هستند، مصاحبههايي كه معمولا كمغلط املايي و انشايي ندارند.
برخي نيز روي «شنيدههايشان» سرمايهگذاري ميكنند. معتقد به همه انگهايي كه به امير ميزنند! از مذاكره با «بازيكن تيم مقابل» بگير تا به راه انداختن جو رسانهاي عليه رقبايي كه بعضا خيالي هستند.
اين مربي اما نيمه ديگري هم دارد.
قلعهنوعي «متناسب» با جامعهشناسي فوتبال ايراني است. روحي كه در او دميده شده مشابه همان چيزي است كه فوتبال ما را سر پا نگه ميدارد.
رنديهاي امير. دعواهايش. اعتماد به نفسي كه دارد. تهديدها و داد و فريادهايش. مشاوراني كه براي طراحي تمرين، آناليز رقبا، بدنسازي و ساير عوامل مرتبط با علم فوتبال ميگيرد، همه و همه او را تبديل به يك برند ساختهاند، برندي كه به طور قطع تنها توي همين فوتبال؛ و نه فراتر از مرزها، اعتبار دارد.
سالها پيش كه پروين جوانتر بود و امير «مريد» فرهنگ و شيفته مرام او، پرسپوليسيها طعنه به تضاد روحيه ناصرخان با ادبيات فوتبال فارسي ميزدند و ميگفتند: استقلال يك علي پروين كم دارد. از بد حادثه اما قسمت اين بود كه سلطان بازنشسته شود و تاج او نصيب يك آبيپوش، قسمت مردي كه هرگز به لقب سلطاني نرسيد، اما پيش از حتي يك روز پوشيدن لباس نظامي به درجه ژنرالي نائل آمد.
اينك در ابتداي دهه دوم حيات ليگبرتر اين آبيها هستند كه ميتوانند «بيسرمربي ماندن پرسپوليس فوق كهكشاني را سوژه كنند» و از پي آن چنين جملهاي را به زبان آورند كه «پرسپوليس يك قلعهنوعيكم دارد.»
البته «دايي» همه شرايط فرهنگي لازم براي پر كردن اين خلاء را دارد، ولي ايراد او يكي ناكاميهاي دو سه فصل اخيرش است و ديگري اين كه بيشتر از فوتبال، سر را به «تجارت» مشغول ساخته است.
تجارت امير اما «فوتبال» است. او شبانهروز دل در گروي همين رشته دارد. قلعهنوعي كه با پيام ماكياولي گره خورده است، براي رسيدن به اهدافش از هر وسيلهاي استفاده ميكند. او از جنس «كوچه پس كوچههاي اين فوتبال» است. بزرگ شده ميان ياغيها. آشنا به هنر دور زدن، آشنا با دروغ و با همه تيرگيهاي ديگري كه دانستنشان امكان «كنترل و نظارت» بيشتري را به وجود ميآورد.
ماهيت اين فوتبال تمام احساسي نيز همين است. اين كه بيشتر از علم، از سنت الهام ميگيرد. توي اين فوتبال اگر سرمربي تيم سوم جهان باشي اين احتمال كه به نيمفصل نرسيده اخراجت كنند وجود دارد. توي اين فوتبال حتي مربي امتحان پس دادهاي چون دنيزلي؛ كه در كشور همسايه يك برنده معتبر محسوب ميشود، هم زير پاها ميماند.
در چنين اتمسفري بايد «هيولايي» كه درون اين فوتباليستها رشد كرده است را بشناسي. بايد بداني دغدغهشان چيست. چطوري وسوسه ميشوند. به چه تفريحاتي بيشتر از بقيه علاقمندند. چگونه مجذوب ميشوند. و كدام شخصيتها ميتوانند «مراد» ايشان باشند.
امير هم دانش آموخته همين رشتههاست. او در اداره كردن تيمهايي كه بازيكنانش چند شخصيتي هستند، دكتري دارد. قلعهنوعي ميداند چه بگويد. چه كند و چگونه باشد تا اين آدمها برايش جان بدهند. او از جنس همين فرهنگ است. فرهنگي كه اگرچه به ساختارش ايرادهاي بسياري وارد است، ولي همين است كه هست؛ يعني وجود دارد و اجتناب از آن امكانناپذير است.
تكمله
راز «موفقيت» امير همين است. نزديكي به «قلب و روح بازيكناني كه از جنس او هستند.» كارنامه قلعهنوعي نيز دهان هر منتقدي را ميبندد.
در واقع كليد قهرماني در جيب سرمربي استقلال است، مردي كه فتحالهزاده براي جبران ناكاميهايش در فصل نقل و انتقالات جذب او را مهمتر از همه خريدهاي بزرگ رقيب ميداند.
اينك ليگ دوازدهم به چالشي جدي براي محك خوردن ژنرال تبديل شده است. او سكان هدايت كشتي آبيها را در حالي به دست گرفته كه كشتي پرسپوليس هنوز پهلو گرفته و در اروپا، آمريكا، آسيا و آفريقا دنبال «ناخدايي» براي اين كشتي ميگردد.
بالطبع اگر آنها هم يكي مثل امير را داشتند شايد كار يك انتخاب ساده اين قدر به درازا نميكشيد.
نظرات شما عزیزان: